امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

هدیه امام رضا، امیررضا

مامانی برام بی بی انیشتین بزار

امیررضا عاشق بی بی انیشتین هستی اگه تلوزیون رو خاموش نکنیم می تونی تا یک ساعت بشینی و نگاه کنی ولی من اکثرا در مواقعی که حاضر نیستی غذا بخوری برات پخش می کنم تو هم آنقدر محو فیلم می شی که غذا رو تو دهنت نگه می داری منم مجبور می شم قطعش کنم تا تو غذات رو قورت بدی تو هم عصبانی می شی و کنترل رو به طرف من میاندازی و غر می زنی که یعنی دوباره بیارگاهی غذا رو می ریزی بیرون که اون موقع است که حسابی از دستت شاکی می شم ماجراها داریم با غذا نخوردن های جنابعالی  ...
28 تير 1391

چهار دست و پا رفتن

هشت ماه و بیست و یک روزت بود که شروع کردی به چهار دست و پا رفتن چند هفته بود که داشتی تمرین می کردی که چجوری بین حرکت پاهات تعادل برقرار کنی خیلی دلت می خواست همه جا سرک بکشی که دیگه می تونی شروع کنی منم شروع کردم به امن کردن خونه شکستنی ها رو از طبقه اول دکور بر داشتم مواد در بسته رو تو طبقه اول کابینت گذاشتم بازم تا حالا یه خرابکاری کردی یه گلدون شیشه ای شکستی که اشکال نداره فدای سر گل پسرم ...
16 تير 1391

دومین سالگرد عقد مامان و بابا تو رانندگی کردی

امروز سالگرد عقد مامان و بابا بود عشقمون 2 ساله شدتصمیم گرفتیم کباب بگیریم بریم جنگلای لویزان بخوریم تو مسیر تو هم رانندگی کردی برای ناهار هم بجای اینکه کباب بخوری فقط پیاز خوردی بعد مامان و بابا رفتند بدمینتون بازی کردند تو هم با روروک اونجا می دویدی ...
15 خرداد 1391

لختی

خیلی دلم می خواست با لباس نصف آستین و شورت عینکی بگردونمت اما چون تو ماه های سرد سال به دنیا اومدی نتونستم الانم که هوا خوب شده تو سینه خیز میری و زانوهات اذیت میشه ولی یه عکس با این لباسا ازت میزارم   ...
26 ارديبهشت 1391

نامزدی خاله فهیمه و اولین آتلیه رفتن امیررضا

امیررضا این ماه نامزدی خاله فهیمه و آقا مهدی بود خیلی خوش گذشت و خداروشکر همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد و یه اتفاق خوب دیگه هم افتاد ما از فرصت استفاده کردیم و تو رو بردیم آتلیه ای که عروس و داماد رفته بودند و ازت عکس خوشگل گرفتیم این لباس رو باباجونت برات خریده بود امیرعاشق این عکستم با اون چهره معصومت ...
24 ارديبهشت 1391

زیارت قبول امیررضا خان

امروز مامان آقا مهدی خاله فهیمه رو پاگشا کرده بود همه ما رو هم دعوت کرده بود خونه شون تو قم است همه رفتیم خیلی خوش گذشت زهرا دختر خواهر آقا مهدی اومدنازت کنه فقط ناز کردنش یه کم محکم بود تو هم باهاش لج شدی بهت که نزدیک می شد جیغ و دادی سرش میکشیدی که بیا و ببین یه بار هم آومد پیش مامانی بازم صدات دراومد بعدش هم رفتیم زیارت. تو هم زیارت کردی و همون شب برگشتیم خونه خیلی خوش گذشت ...
23 ارديبهشت 1391