بدون عنوان
بالاخره رو دو تا پای کوچولوت ایستادی
چند هفته ای است که دستت رو به دیوار و مبل و آینه خلاصه هر جا گیر میاری می گیری و می ایستی و راه میری کم کم داره شیطونیات شروع میشه منم شروع کرد به جمع کردن خونه مخصوصا آشپزخونه ...
نویسنده :
فرشته و فاضل
2:49
مامانی برام بی بی انیشتین بزار
امیررضا عاشق بی بی انیشتین هستی اگه تلوزیون رو خاموش نکنیم می تونی تا یک ساعت بشینی و نگاه کنی ولی من اکثرا در مواقعی که حاضر نیستی غذا بخوری برات پخش می کنم تو هم آنقدر محو فیلم می شی که غذا رو تو دهنت نگه می داری منم مجبور می شم قطعش کنم تا تو غذات رو قورت بدی تو هم عصبانی می شی و کنترل رو به طرف من میاندازی و غر می زنی که یعنی دوباره بیارگاهی غذا رو می ریزی بیرون که اون موقع است که حسابی از دستت شاکی می شم ماجراها داریم با غذا نخوردن های جنابعالی ...
نویسنده :
فرشته و فاضل
2:42
منم مثل بابا و مامانم هندوانه خیلی دوست دارم
امیررضای خوشگلم عاشق هندوانه است وقتی دارم براش آب هندوانه درست می کنم که بریزم تو شیشه کلی ذوق می کنی و هیچ وقت بهش نه نمی گی ...
نویسنده :
فرشته و فاضل
1:28
چهار دست و پا رفتن
هشت ماه و بیست و یک روزت بود که شروع کردی به چهار دست و پا رفتن چند هفته بود که داشتی تمرین می کردی که چجوری بین حرکت پاهات تعادل برقرار کنی خیلی دلت می خواست همه جا سرک بکشی که دیگه می تونی شروع کنی منم شروع کردم به امن کردن خونه شکستنی ها رو از طبقه اول دکور بر داشتم مواد در بسته رو تو طبقه اول کابینت گذاشتم بازم تا حالا یه خرابکاری کردی یه گلدون شیشه ای شکستی که اشکال نداره فدای سر گل پسرم ...
نویسنده :
فرشته و فاضل
15:35
دومین سالگرد عقد مامان و بابا تو رانندگی کردی
امروز سالگرد عقد مامان و بابا بود عشقمون 2 ساله شدتصمیم گرفتیم کباب بگیریم بریم جنگلای لویزان بخوریم تو مسیر تو هم رانندگی کردی برای ناهار هم بجای اینکه کباب بخوری فقط پیاز خوردی بعد مامان و بابا رفتند بدمینتون بازی کردند تو هم با روروک اونجا می دویدی ...
نویسنده :
فرشته و فاضل
14:54
لختی
خیلی دلم می خواست با لباس نصف آستین و شورت عینکی بگردونمت اما چون تو ماه های سرد سال به دنیا اومدی نتونستم الانم که هوا خوب شده تو سینه خیز میری و زانوهات اذیت میشه ولی یه عکس با این لباسا ازت میزارم ...
نویسنده :
فرشته و فاضل
11:20
نامزدی خاله فهیمه و اولین آتلیه رفتن امیررضا
امیررضا این ماه نامزدی خاله فهیمه و آقا مهدی بود خیلی خوش گذشت و خداروشکر همه چیز به خوبی و خوشی تموم شد و یه اتفاق خوب دیگه هم افتاد ما از فرصت استفاده کردیم و تو رو بردیم آتلیه ای که عروس و داماد رفته بودند و ازت عکس خوشگل گرفتیم این لباس رو باباجونت برات خریده بود امیرعاشق این عکستم با اون چهره معصومت ...
نویسنده :
فرشته و فاضل
11:03
زیارت قبول امیررضا خان
امروز مامان آقا مهدی خاله فهیمه رو پاگشا کرده بود همه ما رو هم دعوت کرده بود خونه شون تو قم است همه رفتیم خیلی خوش گذشت زهرا دختر خواهر آقا مهدی اومدنازت کنه فقط ناز کردنش یه کم محکم بود تو هم باهاش لج شدی بهت که نزدیک می شد جیغ و دادی سرش میکشیدی که بیا و ببین یه بار هم آومد پیش مامانی بازم صدات دراومد بعدش هم رفتیم زیارت. تو هم زیارت کردی و همون شب برگشتیم خونه خیلی خوش گذشت ...
نویسنده :
فرشته و فاضل
14:35